به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم
چو موی کاسه چینی به غیر سایه ندارم
مگر به خاک رسانم سر بنای تعین
که غیر آبلهٔ پا چو اشک پایه ندارم
چو طفل اشک گداز دلیست پرورش من
یتیم عشقم و ربطی به شیر دایه ندارم
تهیهٔ کف افسوس کرده ام چه توان کرد
به سرمه سایی عبرت جزاین صلایه ندارم
بس است سطرگدازم چو شمع نامهٔ الفت
دگر صریح چه انشاکنم کنایه ندارم
به ماکیان توزاهد مرا چه ربط وچه نسبت
تو سبحه گیرکه من چون خروس خایه ندارم
سزدکه مولوی ام خرده بر شعور نگیرد
که گمره ازلم جزوی از هدایه ندارم
به هر طرف کشدم دل ، یکیست جاده و منزل
سوار مرکب شوقم خرکرایه ندارم
به نام محض قناعت کنید از من بیدل
که من چو مصحف تحقیق هیچ آیه ندارم